علی آقاعلی آقا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

شیطونک عمه

شیطونی گل پسرم...

تازگییا گل پسرم شیرجه میزنه رو سفره و با اون دستای کوچولوی نازش همه ی سفره رو میریزه به هم.. ما هم که جرعت نمیکنیم حرف بزنیم چون بابا بزرگت با اخم ازمون پذیرایی میکنه و میگه چیکارش دارین؟؟ مامانی بغلت کردو کناره خودش نشوندت بعدش قاشوقو و ظرف غذاتو گذاشت جلوت تا بازی کنی و اندک غذایی هم اگه میلتون کشید بخورید...ولی تو باز شیرجه زدی تو سفره و لیوان و گرفتی دستت و زدی به بشقاب...لیوان تو دستت شکست همه ی ما یه آن این شکلی شدیم ( )  حالا مگه دستتو باز میکنی؟؟ از ترس دستاتو مشت کرده بودی به زور اون مشت های کوچولوتو باز کردمو دستتو تکون دادم شانس اوردیم که دستت نبریده بود بعدش عمه تو (منظور بنده) سفت سفت گرفتی و از بغلش نیومدی پایین .انقد...
30 دی 1390

با دیدنت انرژی میگیرم علی...

امروز آزمون داشتم عمه. بی حوصله روی برگه چنبره زده بودم حال نداشتم جواب بدم.گوشیمو در اوردمو نگاهی به صفحه اش انداختم تا ببینم ساعت چنده که با عکس جنابعالی رو به رو شدم باورت میشه چنان انرژی گرفتم که نگو...یه بوس گنده صفحه موبایلمو کردم و شروع کردم به جواب دادن...اصلا آقا پسر کلا انرژی میده الاهی عمه فداش بشه. ...
30 دی 1390

علی اقا کی اومد پیشمون؟؟

اوووم.... از کجا بگم؟ اهان.. علی جونم ٢/١/١٣٩٠  توی بیمارستان صارم پای کوچولوشو گذاشت تو این دنیا و اومد پیش منو مامان و باباش و همه ی کسایی که منتظره اومدنش بودن. یادمه وقتی دنیا اومدی انقدر صورتت باد و ورم داشت که شده بودی یه باد کنک کوچولو وقتی دیدمت کم مونده بود از شادی غش کنم دستمو سفت سفت گرفته بودی و ول نمیکردی بهترین لحظه زندگیم تولد تو بود...تو با اومدنت زندگی همه رو پر شادی کردی خییییلی دوستت دارم خیییلی ...
29 دی 1390

علی جون جونم

سلام علی جونم  سلام نفس عمه امشب زد به سرم برات وبلاگ درست کنم تا هر روز بیامو برات خاطراتتو بنویسم تا وقتی بزرگ شدی بخونیشون تا بفهمی چه شیطونکی بودی ...
29 دی 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیطونک عمه می باشد