شیطونی گل پسرم...
تازگییا گل پسرم شیرجه میزنه رو سفره و با اون دستای کوچولوی نازش همه ی سفره رو میریزه به هم.. ما هم که جرعت نمیکنیم حرف بزنیم چون بابا بزرگت با اخم ازمون پذیرایی میکنه و میگه چیکارش دارین؟؟ مامانی بغلت کردو کناره خودش نشوندت بعدش قاشوقو و ظرف غذاتو گذاشت جلوت تا بازی کنی و اندک غذایی هم اگه میلتون کشید بخورید...ولی تو باز شیرجه زدی تو سفره و لیوان و گرفتی دستت و زدی به بشقاب...لیوان تو دستت شکست همه ی ما یه آن این شکلی شدیم ( ) حالا مگه دستتو باز میکنی؟؟ از ترس دستاتو مشت کرده بودی به زور اون مشت های کوچولوتو باز کردمو دستتو تکون دادم شانس اوردیم که دستت نبریده بود بعدش عمه تو (منظور بنده) سفت سفت گرفتی و از بغلش نیومدی پایین .انقد...
نویسنده :
عمه علی
13:00